امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

امیرمحمد

گل پسر اول مهر درمهد کودک

سلام عکس امروز بعد قرار میدهم اما امروز با وجوداینکه شب حضرت والا را زود خواباندم اما صبح فقط ٤٥دقیقه معطلل دستشویی آقا شدم اخرش ساعت ٧.٢٠از خانه رفتیم بیرون - خیابان هم با ترافیک روز اول مهر بسیار شلوغ بود یک شاخه گل هم براش خریدم فرم مهد هم که پوشیده بود تر گل و ورگل رفت مهد خوشبختانه مربیش هم ملیحه جون که دو ماهه اول خیلی مراقبش بود و امیر هم دوستش دارد شده بود - خدا بهمراهش - جلوی در هم هاجر جون امد بوسش کرد و گفت انشاله روز اول مدرسه اش - خیلی هم ناز شده بود. حالا عکسش را میذارم.اگرچه در عکسهاش بعلت دعوای پدر و پسر در صبح که دیر اماده شده بود ناراحتیش در عکسها معلوم است - خیلی ناراحت شدم اصلا دوست ندارم صبح که بچه میخواد بره با ناراحتی ...
16 مهر 1391

پندی کوچک

پسرم عزیز دلم - امروز میخواهم مطلبی را بهت نصیحت کنم که امیدوارم اگر روزی این وبلاگ را باز کردی اونو به گوش دل عمل کنی : امیر عزیزم همیشه همه را دوست داشته باش و سعی کن با همه دوست باشی -  بین فقیر و غنی -  لباس شیک و غیر شیک - به اصطلاح با کلاس و بیکلاس - باسواد و بیسواد جدا نکن و فرقی نگذار همه را دوست داشته باش - چرا که ممکن است زمانی فرا رسد و تو به همانهایی که از نظر بعضی ها شاید دارای شخصیت نباشند ، احتیاج پیدامی کنی - اینو بدان  همه بنده خداهستند - با همه دوست باش و همه را دوست بدار . دوست داشتن تو نشانه شخصیت خودت است - احترام به دیگران نشانه بلندمرتبگی و مردانگی خودت را میرساند . اینجوری هیچ...
15 مهر 1391

بدون عنوان

دیروز امیر بعد از مهد خانه مامانی مانده بود تاغروب ساعت ٦که رفتیم دنبالش - امروز هم چون پریناز خانه مامانی است - قرار شد دوباره تا ساعت ٥بماند - امشب خاله زهرا  - فرخنده و ابوالفضل میایند خانه خاله مریم قرار شد ما هم شام بریم انجا - فردا ناهار خانه ما هستند - اگر امیر محمد حس خساستش گل نکند میتواند با ابوالفضل بازی کند و سرشان حسابی گرم شود. راستش کمی تنبل شدم - عکسهای امیر در مشهد را نذاشتم تووبلاگ فعلا خداحافظ
13 مهر 1391

سفر امیر محمد خان به مشهد

سلام  -  باباخان و بابایی و دو تا از عمه جونها روز چهارشنبه با ماشین بابا حمید رفتند- من و امیرمحمد و مامانی و عمه شادی با هواپیما - دوبار برمی گردم تکمیل کنم- حرم بسیار شلوغ بود بسیار - بعضی از قسمتها مجبور شدم امیر را بغل کنم - مشهد در این دو سه روزه بسیار شلوغ بود- شعر امیر درخیابان : سوشرت تنش کرده بودم چون غروب ها سرد بود - موقع گذر از خیابان کلاهش افتاد و اقا شعر سروده که باعث خنده همه شد.   باز کلاهم افتاد دلم به تاب تاب افتاد اقا وروجک کلی هم اسباب بازی خرید .- برای پسرم هم کمی لباس خریدیم. انشاله قسمت همه زیارت امام رضا پسر ما را هم دعاکنید تا سالم باشیم و بتوانیم همه ساله به زیارت بریم. التماس ...
11 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرمحمد می باشد