امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

امیرمحمد

بدون عنوان

1391/6/26 8:27
نویسنده : مامان
166 بازدید
اشتراک گذاری

سلام روز جمعه امیرمحمدو باباو من با هم رفتیم امامزاده سر خاک عمه زیور- بعد هم رفتیم خانه مامانی - انجا گل پسر کمی با عمه جونها بازی کرد - غروب هم باتفاق رفتیم تو حیاط دوچرخه سواری و ایم موشک  (قایم موشک)- شب هم امدیم خانه - روزشنبه هم گل پسر رفت مهدکوک اما چون رحیمه جون نبود نه صبحانه خورده نه ناهار - خدایا فقط خودت کمک کن - غروب هم رفتیم عموسلمونی - امیر موهاش کوتاه کرد بعد هم رفتیم کمی خرید مهدکودک چسب اکلیلی ، مقوا ، کاغذ و....  اما امروز صبح بسختی بیدارشد خوابش میامد میگفت مامان امروز تعطیلم گفتم نه عزیزم - بعد هم میگفت دلم درد میکند احتمالا از گرسنگی بود چون دیروز و دیشب چیزی نخورده بود کمی نان بهش دادم - بعد هم چون ما دیرمون میشد بردم مهد کودک - از هاجرجون سوال کردم گفت رحیمه جون تا یک هفته کلاس دارد صبحها نیست - بعد هم که مهر است و مربیش عوض می شود.تازه دلم خوش شده بود که امیر کم کم به غذا افتاده حالا هم اینجوری شد. اللهم صلی علی محمد واله محمد خدایا خودت کمک کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرمحمد می باشد