غذا خوردن امیر بعد از سه سال و نیم در روز سه شنبه 14شهریور 91

سلام شاید هرکسی که این مطلب را میخواند در نگاه اول با خودش فکر کند چرا چنین تیتری اما موضوع اینست که پسر ناز من از یکسالگی به این طرف لب به برنج - گوشت - میوه - پنیر مربا هرچیزی که فکر کنید نزده بود برای همین این موضوع برای من و بابا بسیار اهمیت داشت  - تمام این مدت امیر سیب زمینی دوغ نان و بیسکویت خورد و او را با ویتامین های مختلف سرپا نگه می داشتیم - واما.............

ساعت ١٣.١٠دقیقه (ساعت نماز در محل کار)بعد از اینکه سوره الرحمن را تمام کردم و قرآن رابستم موبایلم زنگ زد عمه سهیلا بود (صبحها من و بابا ، امیر را به مهد میبریم در برگشت ساعت یک عمه جون زحمتش را میکشه و ما بعد از اداره میریم انجا و میبریمش خانه - ) عمه جون خیلی خوشحال بود امیر امروز غذا خورده ناهار عدس پلو بوده همانطور که صحبت میکرد اشکم سرازیر شده بود خدایا شکرت شکرت بالاخره دعاها و نذرها جواب داد بعد خودم به مهد زنگ زدم رحیمه جون گوشی را برداشت همان مربی که فرشته نجات ما شد و باعث غذا خوردن امیر بود- رحیمه جون در حال تعریف کردن موضوع بود و من اشک می ریختم -مربی گفت بعد از غذا خوردن امیر (عدس را میگفت من این تخم ها را نمیخورم و با دو دانه برنج شروع کرد آخرش چند قاشق خورد)بچه ها همه براش دست زدند و هورا کشیدند مربیان همه بوسیدنش. به او گفتم فردا می خواهیم یک جشن برای امیر تو مهد بگیریم همان قولی که بابا حمید بارها و بارها به امیر داده بود که درصورتیکه امیر غذا بخورد بابا یک جشن خوب در مهد برای امیر می گیرد- تعداد ٥٠نفر بودند - بابا حمید سریع به قنادی کندو رفته سفارش یک کیک ٥کیلویی با طرح لاک پشتهای نینجا را دادهمانی که امیر دوست داشت - طرحی از هر ٤تا لاک پشت - از طرفی نذر من هم بود یک کیک هم برای بچه های بهزیستی ببریم - غروب با با با رفتیم یک کیک و تعدادی شیر برای بچه های بهزیستی بردیم - ٤تا کادو هم برای مربیان مهد خریدیم و یک کادو هم برای امیر.خدایا شکرت روز بسیار خوبی بود انشاله همه پدر و مادرها ، بچه ها شاد و سلامت باشند. باز هم خدایا متشکرم برای همه چیز.