امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

امیرمحمد

بدون عنوان

1391/8/1 12:32
نویسنده : مامان
179 بازدید
اشتراک گذاری

سلام چند روزی است که حال و حوصله نوشتن مطلب را ندارم - پسر عزیزم امیدوارم منو ببخشی-

روز جمعه خانه مامانی بودیم من و بابا هم که صبح کلاس داشتیم این چند روزی که ما را بجز شبها می دیدی کمی عصبی شده بودی - عزیزم اینو بدون من و بابا هم شما را خیلی دوست داریم-

صبح با عمه جونها و مامانی رفتی ناهارخوران - عصری هم کمی با هم بازی کردیم - روز شنبه هم که مهد رفتی چون مربیت ملیحه جون نبود ناهار نخوردی که باعث ناراحتی من و باباشد - عصری من و گل پسر رفتیم سالن بازی گلدونه ها شب هم باباخان آمد دنبالمون -  روزیکشنبه هم باز نهار نخوردی چون ناهار مهد اولویه بود - دیروز به عمه جون سهیلا گفتم برات یک چتر بخره تا دست از سر چتر مامان برداری انهم برات یک چتر مردعنکبوتی خرید که بعد عکش قرار میدهم - بهرحال گل پسر خیلی خوشحال شد.

 امروز صبح هم سرحال از خواب بیدار شدی رفتی مهد کودک - امیدوارم غذا بخوری - امروز ناهار ماکارونی بود -

در ادار هم خانمها دنبال تعطیلی پنجشنبه ها برای خانمهایی که فرزندان زیر 7سال دارند(البته دورکاری) هستند .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرمحمد می باشد